پیدایش 6

پیدایش 6 توفان

و اما چون شمار آدمیان بر زمین فزونی گرفت و دختران برای ایشان زاده شدند، ۲پسران خدا دیدند که دختران آدمیان زیبارویند، و هر یک را که برمی‌گزیدند به زنی می‌گرفتند. ۳و خداوند فرمود: «روح من همیشه در انسان نخواهد ماند، زیرا که او موجودی فانی است: روزهای او صد و بیست سال خواهد بود.» ۴در آن روزگار و پس از آن، غول‌پیکران بر زمین بودند، زمانی که پسران خدا به دختران آدمیان درآمدند و آنان فرزندان برای ایشان به دنیا آوردند. اینان پهلوانانی از روزگاران کهن بودند که مردانی نام‌آور شدند.۵و خداوند دید که شرارت انسان بر زمین بسیار است، و هر نیتِ اندیشه‌های دل او پیوسته برای بدی است و بس؛ ۶و خداوند از این که انسان را بر زمین ساخته بود، متأسف شد و در دل خود غمگین گشت. ۷پس خداوند فرمود: «انسان را که آفریده‌ام از روی زمین محو خواهم ساخت، انسان و چارپایان و خزندگان و پرندگان آسمان را، زیرا که از ساختن آنها متأسف شدم.» ۸اما نوح در نظر خداوند فیض یافت.

نوح

۹و این است تاریخچۀ نسل نوح. نوح مردی بود پارسا و در روزگار خویش بی‌عیب. نوح با خدا راه می‌رفت. ۱۰و نوح سه پسر آورد: سام و حام و یافِث.۱۱باری، زمین در نظر خدا فاسد و آکنده از خشونت شده بود. ۱۲و خدا زمین را دید که اینک فاسد گشته بود، زیرا که تمامی بشر راه خود را بر زمین فاسد کرده بودند. ۱۳پس خدا به نوح گفت: «پایان تمامی بشر به حضورم رسیده است، زیرا زمین به سبب آنان آکنده از خشونت شده است. اینک آنان را با زمین نابود خواهم کرد. ۱۴پس برای خود کشتی‌ای از چوب کوفر بساز، و حجره‌هایی در آن بنا کن، و درون و بیرونش را قیراندود نما. ۱۵آن را این‌گونه بساز: درازای کشتی سیصد ذِراع، پهنایش پنجاه ذِراع و بلند‌ی‌اش سی ذِراع باشد. ۱۶برای کشتی روزنه‌ای به اندازۀ یک ذِراع از بالای آن بساز. درِ کشتی را در پهلوی آن بگذار و طبقات پایین و وسط و بالا در آن بنا کن. ۱۷زیرا اینک من توفانِ آب بر زمین می‌آورم تا هر ذی‌جسدی را که نَفَسِ حیات در آن باشد از زیر آسمان نابود سازم. هر چه بر زمین است، خواهد مرد. ۱۸لیکن عهد خود را با تو استوار خواهم ساخت، و تو به کشتی در خواهی آمد؛ تو و پسرانت و زنت و زنان پسرانت، همراه تو. ۱۹از همۀ جانداران، از هر ذی‌جسدی، جفتی از هر گونه، به درون کشتی ببر تا آنها را با خود زنده نگاه داری. نر و ماده باشند. ۲۰از هر گونه پرنده، از هر گونه چارپا و از هر گونه خزندۀ زمین، جفتی از هر گونه نزد تو خواهند آمد تا آنها را زنده نگاه داری. ۲۱همچنین از هر گونه آذوقۀ خوردنی برگیر و بیندوز، تا برای تو و آنها خوراک باشد.» ۲۲پس نوح چنین کرد؛ او هرآنچه را که خدا به وی فرمان داده بود، به انجام رسانید.

پیدایش۶: ۲۲-۱

پیدایش ۵

پیدایش ۵ از آدم تا نوح

این است کتاب تاریخچۀ نسل آدم. روزی که خدا انسان را آفرید، او را شبیه خدا ساخت. ۲او آنان را مرد و زن آفرید و ایشان را برکت داد، و در روز آفرینش آنها، ایشان را انسان نام نهاد. ۳آدم صد و سی ساله بود که پسری شبیه خود و به صورت خویش آورد، و او را شِیث نامید. ۴و آدم پس از آوردن شِیث، هشتصد سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد. ۵پس روزهای زندگی آدم به تمامی، نهصد و سی سال بود؛ و او مرد.۶شِیث صد و پنج ساله بود که اِنوش را آورد. ۷شِیث پس از آوردن اِنوش، هشتصد و هفت سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد. ۸پس روزهای زندگی شِیث به تمامی، نهصد و دوازده سال بود؛ و او مرد.۹اِنوش نود ساله بود که قینان را آورد. ۱۰اِنوش پس از آوردن قینان، هشتصد و پانزده سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد. ۱۱پس روزهای زندگی اِنوش به تمامی، نهصد و پنج سال بود؛ و او مرد.۱۲قینان هفتاد ساله بود که مَهَلَلئیل را آورد. ۱۳قینان پس از آوردن مَهَلَلئیل، هشتصد و چهل سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد. ۱۴پس روزهای زندگی قینان به تمامی، نهصد و ده سال بود؛ و او مرد.۱۵و مَهَلَلئیل شصت و پنج ساله بود که یارِد را آورد. ۱۶مَهَلَلئیل پس از آوردن یارِد، هشتصد و سی سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد. ۱۷پس روزهای زندگی مَهَلَلئیل به تمامی، هشتصد و نود و پنج سال بود؛ و او مرد.۱۸یارِد صد و شصت و دو ساله بود که خَنوخ را آورد. ۱۹یارِد پس از آوردن خَنوخ هشتصد سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد. ۲۰پس روزهای زندگی یارِد به تمامی، نهصد و شصت و دو سال بود؛ و او مرد.۲۱خَنوخ شصت و پنج ساله بود که مَتوشالَح را آورد. ۲۲خَنوخ پس از آوردن مَتوشالَح، سیصد سال با خدا راه می‌رفت و پسران و دختران دیگر آورد. ۲۳پس روزهای زندگی خَنوخ به تمامی، سیصد و شصت و پنج سال بود. ۲۴خَنوخ با خدا راه می‌رفت، و دیگر یافت نشد؛ زیرا خدا او را برگرفت.۲۵مَتوشالَح صد و هشتاد و هفت ساله بود که لَمِک را آورد. ۲۶مَتوشالَح پس از آوردن لَمِک، هفتصد و هشتاد و دو سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد. ۲۷پس روزهای زندگی مَتوشالَح به تمامی، نهصد و شصت و نه سال بود؛ و او مرد.۲۸لَمِک صد و هشتاد و دو ساله بود که پسری آورد، ۲۹و او را نوح نامید و گفت: «این پسرْ ما را از کار و محنت دستهایمان به سبب زمینی که خداوند لعنت کرد، آسودگی خواهد بخشید.» ۳۰لَمِک پس از آوردن نوح، پانصد و نود و پنج سال زندگی کرد و پسران و دختران دیگر آورد. ۳۱پس روزهای زندگی لَمِک به تمامی، هفتصد و هفتاد و هفت سال بود؛ و او مرد. ۳۲نوح پانصد ساله بود که سام و حام و یافِث را آورد.

پیدایش۵: ۳۲-۱

پیدایش ۴

پیدایش ۴ قائن و هابیل

۱آدم زن خود حوا را بشناخت و او باردار شده، قائن را زایید، و گفت: «به یاری خداوند مردی حاصل کردم!» ۲و دیگر بار، برادر او هابیل را زایید. هابیل گله‌بان بود و قائن کِشتگرِ زمین. ۳پس از چندی، قائن هدیه‌ای از محصول زمین برای خداوند آورد. ۴ولی هابیل از نخست‌زادگان گلۀ خویش و از بهترین قسمتهای آنها هدیه‌ای آورد. خداوند هابیل و هدیۀ او را منظور داشت، ۵ولی قائن و هدیه‌اش را منظور نداشت. پس قائن بسیار خشمگین شد و دلریش گشت. ۶آنگاه خداوند به قائن گفت: «از چه سبب خشمگینی و چرا دلریش گشته‌ای؟ ۷اگر آنچه را که نیکوست انجام دهی، آیا پذیرفته نمی‌شوی؟ ولی اگر آنچه را که نیکوست انجام ندهی، بدان که گناه بر در به کمین نشسته و مشتاق توست، اما تو باید بر آن چیره شوی.» ۸قائن به برادر خویش هابیل گفت: «بیا تا به صحرا برویم». و چون در صحرا بودند قائن بر برادرش هابیل برخاست و او را کشت. ۹آنگاه خداوند به قائن گفت: «برادرت هابیل کجاست؟» گفت: «نمی‌دانم؛ مگر من نگهبان برادرم هستم؟» ۱۰خداوند فرمود: «چه کرده‌ای؟ خون برادرت از زمین نزد من فریاد برمی‌آورد. ۱۱و اکنون تو ملعون هستی از زمینی که دهان خود را گشود تا خون برادرت را از دست تو دریافت کند. ۱۲چون زمین را کِشت کنی، دیگر قوّت خود را به تو نخواهد داد. و تو بر زمین آواره و سرگردان خواهی بود.» ۱۳قائن به خداوند گفت: «مکافاتم بیش از تحمل من است. ۱۴هان امروز مرا از این زمین طرد کردی و از حضور تو پنهان خواهم بود. پس در جهان آواره و سرگردان خواهم بود و هر که مرا یابد، مرا خواهد کشت.» ۱۵آنگاه خداوند به او گفت: «در این صورت، هر که قائن را بکشد، از او هفت چندان انتقام گرفته خواهد شد.» و خداوند نشانی بر قائن نهاد تا اگر کسی او را بیابد، وی را نکشد. ۱۶پس قائن از حضور خداوند بیرون رفت، و در سرزمین نْود در شرق عدن ساکن شد.

فرزندان قائن

۱۷قائن زن خود را بشناخت، و او باردار شد و خَنوخ را زایید. آنگاه قائن شهری ساخت و آن را به نام پسر خود، خَنوخ نامید. ۱۸و برای خَنوخ عیراد زاده شد، و عیراد مِحویائیل را آورد، مِحویائیل مِتوشائیل را، و مِتوشائیل لَمِک را. ۱۹لَمِک دو زن گرفت، یکی عادَه نام داشت و دیگری ظِلَّه. ۲۰عادَه، یابال را زایید؛ او پدر چادر‌نشینان و دامداران بود. ۲۱برادر او یوبال نام داشت؛ او پدر همۀ نوازندگان بربط و نی بود. ۲۲ظِلَّه نیز توبال‌قائِن را زایید، که صانع همه گونه ابزار برنجی و آهنی بود. خواهر توبال‌قائِن، نَعَمَه نام داشت.۲۳لَمِک به زنان خود گفت:«ای عادَه، ای ظِلَّه، به من گوش فرا دهید،ای زنان لَمِک سخنانم را بشنوید.مردی را به سبب زخمی که به من زد کشتم،و جوانی را به سبب جراحتی که بر من وارد آورد.۲۴اگر برای قائن هفت چندان انتقام گرفته شود،برای لَمِک، هفتاد و هفت چندان.»

شیث و انوش

۲۵و آدم دیگر بار زن خود را بشناخت و او پسری بزاد و او را شِیث نامید و گفت: «خدا به جای هابیل که قائن او را کشت، نسلی دیگر برای من برقرار داشت.» ۲۶برای شِیث نیز پسری زاده شد و او را اِنوش نامید. در آن زمان، مردم به خواندن نام خداوند آغاز کردند.

پیدایش۴: ۲۶-۱

پیدایش ۳

پیدایش ۳ گناه انسان

۱و اما مار از همۀ وحوش صحرا که یهوه خدا ساخته بود، زیرکتر بود. او به زن گفت: «آیا خدا براستی گفته است که از هیچ‌یک از درختان باغ نخورید؟» ۲زن به مار گفت: «از میوۀ درختان باغ می‌خوریم، ۳اما خدا گفته است، ”از میوۀ درختی که در وسط باغ است مخورید و بدان دست مزنید، مبادا بمیرید.“» ۴مار به زن گفت: «به‌یقین نخواهید مرد. ۵بلکه خدا می‌داند روزی که از آن بخورید، چشمان شما باز خواهد شد و همچون خدا شناسندۀ نیک و بد خواهید بود.» ۶چون زن دید که آن درخت خوش‌خوراک است و چشم‌نواز، و درختی دلخواه برای افزودن دانش، پس از میوۀ آن گرفت و خورد، و به شوهر خویش نیز که با وی بود داد، و او خورد. ۷آنگاه چشمان هر دوی آنها باز شد و دریافتند که عریانند؛ پس برگهای انجیر به هم دوخته، لُنگها برای خویشتن ساختند.۸و صدای یهوه خدا را شنیدند که در خنکی روز در باغ می‌خرامید، و آدم و زنش خود را از حضور یهوه خدا در میان درختان باغ پنهان کردند. ۹ولی یهوه خدا آدم را ندا در داده، گفت: «کجا هستی؟» ۱۰گفت: «صدای تو را در باغ شنیدم و ترسیدم، زیرا که عریانم، از این رو خود را پنهان کردم.» ۱۱خدا گفت: «که تو را گفت که عریانی؟ آیا از آن درخت که تو را امر فرمودم از آن نخوری، خوردی؟» ۱۲آدم گفت: «این زن که به من بخشیدی تا با من باشد، او از آن درخت به من داد و من خوردم.»۱۳آنگاه یهوه خدا به زن گفت: «این چه کار است که کردی؟» زن گفت: «مار فریبم داد و من خوردم.»

داوری خدا

۱۴پس یهوه خدا به مار گفت: «چون چنین کردی، از همۀ چارپایان و همۀ وحوش صحرا ملعونتری! بر شکمت خواهی خزید و همۀ روزهای زندگی‌ات خاک خواهی خورد. ۱۵میان تو و زن، و میان نسل تو و نسل زن، دشمنی می‌گذارم؛ او سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنۀ وی را خواهی زد.» ۱۶و به زن گفت: «درد زایمان تو را بسیار افزون گردانم؛ با درد، فرزندان خواهی زایید. اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود، و او بر تو فرمان خواهد راند.» ۱۷و به آدم گفت: «چون سخن زنت را شنیدی و از درختی که تو را امر کردم از آن نخوری خوردی، به سبب تو زمین ملعون شد؛ در همۀ روزهای زندگی‌ات با رنج از آن خواهی خورد. ۱۸برایت خار و خَس خواهد رویانید، و از گیاهان صحرا خواهی خورد. ۱۹با عرق جبین نان خواهی خورد، تا آن هنگام که به خاک بازگردی که از آن گرفته شدی؛ چراکه تو خاک هستی و به خاک باز خواهی گشت.» ۲۰و اما، آدم زن خود را حوا نامید، زیرا او مادر همۀ زندگان بود. ۲۱یهوه خدا پیراهنهایی از پوست برای آدم و زنش ساخت و ایشان را پوشانید.۲۲و یهوه خدا فرمود: «اکنون آدم همچون یکی از ما شده است که نیک و بد را می‌شناسد. مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا ابد زنده بماند.» ۲۳پس یهوه خدا آدم را از باغ عدن بیرون راند تا بر زمین که از آن گرفته شده بود زراعت کند. ۲۴پس آدم را بیرون راند، و در جانب شرقی باغ عدن کروبیان را قرار داد و شمشیری آتشبار را که به هر سو می‌گشت، تا راه درخت حیات را نگاهبانی کند.

پیدایش۳: ۲۴-۱

پیدایش ۲

پیدایش ۲

بدین‌سان، آسمانها و زمین و همۀ لشکر آنها تمام شد. ۲و خدا در روز هفتم، کار خویش را به پایان رسانید؛ پس او در هفتمین روز، از همۀ کار خویش بیاسود. ۳و خدا روز هفتم را مبارک خواند و آن را مقدس شمرد، چراکه در آن روز از همۀ کار خویش که خدا آفریده و ساخته بود، بیاسود. ۴این بود تاریخچۀ آسمانها و زمین آنگاه که آفریده شدند. هنگامی که یهوه خدا آسمانها و زمین را بساخت ۵هیچ نهالِ کشتزار هنوز بر زمین نبود و هیچ گیاهِ کشتزار هنوز نروییده بود، زیرا یهوه خدا هنوز باران بر زمین نبارانیده بود و انسانی نبود تا بر آن کِشت کند، ۶بلکه مه از زمین برمی‌آمد و تمام روی زمین را سیراب می‌کرد.

آفرینش آدم

۷آنگاه یهوه خدا آدم را از خاک زمین بسرشت و در بینی او نَفَسِ حیات دمید و آدم موجودی زنده شد.

باغ عدن

۸و یهوه خدا باغی به سمت شرق، در عدن غَرْس کرد، و آدم را که سرشته بود در آنجا نهاد. ۹و یهوه خدا همه‌گونه درختان چشم‌نواز و خوش‌خوراک را از زمین رویانید. درخت حیات در وسط باغ بود، و نیز درخت شناخت نیک و بد. ۱۰رودخانه‌ای از عدن بیرون می‌آمد تا باغ را آبیاری کند و از آنجا به چهار شاخه منشعب می‌شد. ۱۱نام رودخانۀ اوّل فیشون است که سرتاسر سرزمین حَویلَه را که در آنجا طلا است، دور می‌زند. ۱۲طلای آن سرزمین نیکوست، و در آنجا صَمْغ خوشبو و سنگ جَزَع یافت می‌شود. ۱۳نام رودخانۀ دوّم جِیحون است که سرتاسر سرزمین کوش را دور می‌زند. ۱۴رودخانۀ سوّم دِجلِه نام دارد که در شرق آشور جاری است، و رودخانۀ چهارم فُرات است. ۱۵یهوه خدا آدم را برگرفت و او را در باغ عدن نهاد تا کار آن را بکند و از آن نگاهداری نماید. ۱۶و یهوه خدا آدم را امر کرده، گفت: «تو می‌توانی از هر یک از درختان باغ آزادانه بخوری؛ ۱۷اما از درخت شناخت نیک و بد زنهار نخوری، زیرا روزی که از آن بخوری به‌یقین خواهی مرد.»

آفرینش زن

۱۸یهوه خدا فرمود: «نیکو نیست آدم تنها باشد، پس یاوری مناسب برای او می‌سازم.» ۱۹و یهوه خدا همۀ جانداران صحرا و پرندگان آسمان را که از خاک سرشته بود نزد آدم آورد تا ببیند آدم چه نامی بر آنها خواهد نهاد، و هرآنچه آدم هر جاندار را خواند، همان نامش شد. ۲۰پس آدم همۀ چارپایان و پرندگان آسمان و همۀ وحوش صحرا را نام نهاد؛ ولی یاوری مناسب برای آدم یافت نشد. ۲۱پس یهوه خدا خوابی گران بر آدم مستولی کرد و در همان حال که آدم خفته بود یکی از دنده‌هایش را گرفت و جای آن را با گوشت پر کرد. ۲۲آنگاه یهوه خدا از همان دنده‌که از آدم گرفته بود زنی ساخت و او را نزد آدم آورد. ۲۳آدم گفت:«این است اکنوناستخوانی از استخوانهایم،و گوشتی از گوشتم؛او زن نامیده شود،زیرا که از مرد گرفته شد.» ۲۴از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوست و یک تن خواهند شد. ۲۵آدم و زنش هر دو عریان بودند و شرم نداشتند.

پیدایش۲: ۲۵-۱

خروج ۲

خروج ۲ تولد موسی

۱و اما مردی از خاندان لاوی رفته، یکی از دختران لاوی را به زنی گرفت. ۲آن زن باردار شده پسری بزاد. چون دید کودکی نیکوست، او را سه ماه پنهان داشت. ۳اما چون نتوانست بیش از آن پنهانش کند، سبدی از نی برگرفت و آن را به قیر و زِفت اندود؛ سپس کودک را در سبد نهاد و آن را در نیزارِ کنارۀ رود نیل گذاشت. ۴خواهر آن کودک از دور ایستاد تا ببیند بر سر کودک چه خواهد آمد. ۵باری، دختر فرعون برای شستشو به رود نیل فرود آمد، و ندیمه‌هایش در کنارۀ رود می‌گشتند. او سبد را میان نیزارها دید و کنیزش را فرستاد تا آن را بیاورد. ۶چون سبد را گشود چشمش به کودک افتاد، و اینک پسری گریان بود. دل دختر فرعون بر وی بسوخت و گفت: «این یکی از کودکان عبرانیان است.» ۷آنگاه خواهر کودک از دختر فرعون پرسید: «می‌خواهی بروم و از زنان عبرانی یکی را نزدت آورم تا طفل را برایت شیر دهد؟» ۸دختر فرعون پاسخ داد: «برو.» پس دخترک رفت و مادر کودک را آورد. ۹دختر فرعون به آن زن گفت: «این طفل را ببر و او را برای من شیر بده و من اُجرت این کار را به تو خواهم داد.» پس آن زن کودک را با خود برده، به او شیر می‌داد. ۱۰چون کودک بزرگتر شد، مادرش او را نزد دختر فرعون برد و او پسر وی شد. دختر فرعون کودک را موسی نام نهاد زیرا گفت: «او را از آب برکشیدم.»

فرار موسی

۱۱چون موسی بزرگ شد، روزی به دیدار برادران خویش رفت و بر کار طاقت‌فرسای ایشان نظر افکند. آنجا مردی مصری را دید که یکی از برادران عبرانی او را می‌زد. ۱۲نگاهی به این سو و آن سو افکند و چون کسی را ندید، مرد مصری را کشت و او را زیر شنها پنهان کرد. ۱۳روز بعد باز بیرون رفت و دو عبرانی را دید که با هم نزاع می‌کنند. از آن که مقصر بود پرسید: «چرا برادر خود را می‌زنی؟» ۱۴آن مرد گفت: «چه کسی تو را بر ما حاکم و داور ساخته است؟ آیا می‌خواهی مرا نیز بکشی، همان‌گونه که آن مصری را کشتی؟» موسی ترسید و با خود اندیشید: «بی‌گمان کار من برملا شده است.» ۱۵چون ماجرا به گوش فرعون رسید، بر آن شد که موسی را بکشد. ولی موسی از نزد فرعون گریخت و به سرزمین مِدیان رفته، کنار چاهی نشست. ۱۶و اما کاهن مِدیان را هفت دختر بود. آن دختران آمدند تا از چاه آب برکِشند و آبشخورها را از آب پر کرده، گلۀ پدر را سیراب کنند. ۱۷اما چوپانی چند آمدند و دختران را از آنجا راندند. موسی برخاست و ایشان را رهانیده، به گلۀ آنها آب داد. ۱۸چون دختران به خانه بازگشتند، پدرشان رِعوئیل از آنها پرسید: «چگونه امروز به این زودی بازگشتید؟» ۱۹دختران پاسخ دادند: «مردی مصری ما را از دست چوپانان رهانید. او حتی برای ما آب برکشید و گله را نیز آب داد.» ۲۰پدر از دخترانش پرسید: «او کجاست؟ چرا آن مرد را ترک گفتید؟ دعوتش کنید تا چیزی بخورد.» ۲۱موسی راضی شد و نزد آن مرد ماند، و او دخترش صِفّورَه را به موسی داد. ۲۲صِفّورَه برای موسی پسری بزاد، و موسی او را جِرشوم نام نهاد، زیرا گفت: «در سرزمین بیگانه غریبم.» ۲۳پس از روزهای بسیار، پادشاه مصر مرد. بنی‌اسرائیل زیر بندگی ناله سر داده، فریاد برآوردند و فریاد التماس ایشان به سبب بندگی به درگاه خدا رسید. ۲۴خدا نالۀ ایشان را شنید و خدا عهد خود را با ابراهیم، اسحاق و یعقوب به یاد آورد. ۲۵و خدا بر بنی‌اسرائیل نظر کرد و خدا دانست.

خروج۲: ۲۵-۱

پیدایش 1

پیدایش 1

آغاز آفرینش

۱درآغاز، خدا آسمانها و زمین را آفرید. ۲زمین بی‌شکل و خالی بود، و تاریکی بر روی ژرفا؛ و روح خدا سطح آبها را فرو گرفت.

شش روز آفرینش

۳خدا گفت: «روشنایی باشد،» و روشنایی شد. ۴خدا دید که روشنایی نیکوست، و خدا روشنایی را از تاریکی جدا کرد. ۵خدا روشنایی را ’روز‘ و تاریکی را ’شب‘ نامید. شامگاه شد و بامداد آمد، روز اوّل. ۶و خدا گفت: «فَلَکی باشد میان آبها، و آبها را از آبها جدا کند.» ۷پس خدا فَلَک را ساخت و آبهای زیر فَلَک را از آبهای بالای فَلَک جدا کرد. و چنین شد. ۸خدا فَلَک را ’آسمان‘ نامید. شامگاه شد و بامداد آمد، روز دوّم. ۹و خدا گفت: «آبهای زیر آسمان در یک جا گرد آیند و خشکی پدیدار شود.» و چنین شد. ۱۰خدا خشکی را ’زمین‘ و اجتماع آبها را ’دریا‘ نامید، و خدا دید که نیکوست. ۱۱آنگاه خدا گفت: «زمین نباتات برویاند، گیاهانی که دانه تولید کنند و درختان میوه‌ای که بر حسب گونۀ خود میوۀ دانه‌دار بیاورند، بر روی زمین.» و چنین شد. ۱۲زمین نباتات رویانید، گیاهانی که بر حسب گونۀ خود دانه تولید می‌کردند، و درختانی که بر حسب گونۀ خود میوۀ دانه‌دار می‌آوردند. و خدا دید که نیکوست. ۱۳شامگاه شد و بامداد آمد، روز سوّم. ۱۴و خدا گفت: «نورافشانها در فَلَک آسمان باشند تا روز را از شب جدا کنند، و تا نشانه‌ها باشند برای نمایاندن زمانها و روزها و سالها، ۱۵و نورافشانها باشند در فَلَک آسمان تا بر زمین روشنایی بخشند.» و چنین شد. ۱۶خدا دو نورافشان بزرگ ساخت، نورافشان بزرگتر را برای فرمانروایی بر روز، و نورافشان کوچکتر را برای فرمانروایی بر شب، و نیز ستارگان را. ۱۷خدا آنها را در فَلَک آسمان نهاد تا بر زمین روشنایی بخشند ۱۸و بر روز و بر شب سلطنت کنند و نور را از تاریکی جدا سازند. و خدا دید که نیکوست. ۱۹شامگاه شد و بامداد آمد، روز چهارم. ۲۰و خدا گفت: «آبها از انبوه جانداران پر شود و پرندگان بر فراز زمین در فَلَک آسمان پرواز کنند.» ۲۱پس خدا موجودات بزرگ دریایی و همۀ جانداران را که می‌جنبند و آبها را پر می‌سازند، بر حسب گونه‌هایشان، و همۀ پرندگان بالدار را بر حسب گونه‌هایشان آفرید. و خدا دید که نیکوست. ۲۲خدا آنها را برکت داد و گفت: «بارور و کثیر شوید و آب دریاها را پر سازید، و پرندگان نیز بر زمین کثیر شوند.» ۲۳شامگاه شد و بامداد آمد، روز پنجم.۲۴و خدا گفت: «زمین جانداران را بر حسب گونه‌هایشان بر آوَرَد، چارپایان و خزندگان و وحوش زمین را، بر حسب گونه‌هایشان.» و چنین شد. ۲۵پس خدا وحوش زمین را بر حسب گونه‌هایشان بساخت، و چارپایان را بر حسب گونه‌هایشان، و همۀ خزندگان روی زمین را بر حسب گونه‌هایشان. و خدا دید که نیکوست. ۲۶آنگاه خدا گفت: «انسان را به صورت خود و شبیه خودمان بسازیم، و او بر ماهیان دریا و بر پرندگان آسمان و بر چارپایان و بر همۀ زمین و همۀ خزندگانی که بر زمین می‌خزند، فرمان براند.» ۲۷پس خدا انسان را به صورت خود آفرید،او را به صورت خدا آفرید؛ایشان را مرد و زن آفرید. ۲۸خدا ایشان را برکت داد، و خدا بدیشان فرمود: «بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید و بر آن تسلط یابید. بر ماهیان دریا و بر پرندگان آسمان و بر هر جانداری که بر زمین حرکت می‌کند، فرمان برانید.» ۲۹آنگاه خدا گفت: «اینک همۀ گیاهان دانه‌دار را که بر روی تمامی زمین است و همۀ درختان دارای میوۀ دانه‌دار را به شما بخشیدم تا خوراک شما باشد. ۳۰و به همۀ وحوش زمین و همۀ پرندگان آسمان و همۀ خزندگانِ روی زمین که جان در خود دارند، همۀ گیاهان سبز را برای خوردن بخشیدم.» و چنین شد. ۳۱و خدا هرآنچه را که ساخته بود دید، و اینک بسیار نیکو بود. شامگاه شد و بامداد آمد، روز ششم.

خروج ۱

بندگی اسرائیل

۱چنین است نام پسران اسرائیل که هر یک با اهل خانۀ خویش همراه یعقوب به مصر رفتند: ۲رِئوبین، شمعون، لاوی و یهودا؛ ۳یِساکار، زِبولون و بِنیامین؛ ۴دان و نَفتالی، جاد و اَشیر. ۵شمار نسل یعقوب بر روی هم هفتاد تن بود؛ و یوسف از پیش در مصر به سر می‌برد. ۶باری، یوسف و جملۀ برادرانش و همۀ آنان که از نسل او بودند مردند، ۷اما بنی‌اسرائیل بارور و کثیر گشته، به شماره بسیار زیاد شدند، چندان که آن سرزمین از آنان پر شد. ۸آنگاه پادشاهی تازه در مصر به پا خاست که یوسف را نمی‌شناخت. ۹او به قوم خود گفت: «به خود آیید که بنی‌اسرائیل از ما فزونتر و نیرومندتر گشته‌اند. ۱۰باید به زیرکی با آنان رفتار کنیم، وگرنه از این نیز فزونتر خواهند شد و اگر جنگی درگیرد، به دشمنانمان خواهند پیوست و با ما خواهند جنگید، و از سرزمین ما خواهند گریخت.» ۱۱پس مصریان سرکارگرانی بی‌رحم بر بنی‌اسرائیل گماشتند تا بر آنان با کارِ اجباری ستم کنند. بنی‌اسرائیل شهرهای فیتوم و رَمِسیس را برای فرعون ساختند تا انبار آذوقۀ آنها گردد. ۱۲ولی هر چه بیشتر بر بنی‌اسرائیل ستم می‌کردند، بیشتر افزوده و منتشر می‌گشتند؛ پس مصریان از بنی‌اسرائیل بیمناک شدند ۱۳و بی‌رحمانه آنان را به بیگاری واداشتند. ۱۴آنها با تحمیل کارهای طاقت‌فرسا چون خشت زدن و ملاط ساختن و هر نوع کار دیگر در مزارع، زندگی را به کام بنی‌اسرائیل تلخ می‌کردند. ایشان در هر کارِ اجباری که بر دوش بنی‌اسرائیل می‌نهادند با ایشان بی‌رحمانه رفتار می‌کردند. ۱۵و اما پادشاه مصر، شِفْرَه و فوعَه را که قابله‌هایی عبرانی بودند، امر کرده، ۱۶گفت: «چون فرزندانِ زنانِ عبرانی را به دنیا می‌آورید و آنها را معاینه می‌کنید، اگر نوزاد پسر بود او را بکشید، ولی اگر دختر بود زنده بگذارید.» ۱۷اما قابله‌ها از خدا ترسیدند و آنچه پادشاه مصر بدیشان گفته بود نکردند بلکه پسران را زنده گذاشتند. ۱۸پس پادشاه مصر احضارشان کرد و پرسید: «چرا چنین کردید؟ چرا پسران را زنده گذاشتید؟» ۱۹قابله‌ها پاسخ دادند: «زنان عبرانی همچون زنان مصری نیستند. آنها پُر زورند و پیش از رسیدن قابله می‌زایند.» ۲۰پس خدا به قابله‌ها احسان کرد؛ و بر شمار قوم افزوده شده، بس نیرومند گشتند. ۲۱و چون قابله‌ها از خدا ترسیدند، خدا نیز آنان را صاحب خانواده ساخت. ۲۲آنگاه فرعون به تمام افراد خویش فرمان داده، گفت: «هر پسری را که به دنیا آید، به رود نیل افکنید؛ ولی دختران را زنده بگذارید.»

خروج۱: ۲۲-۱

معرفی کتاب پیدایش

معرفی کتاب پیدایش

آغازها! کتاب پیدایش کتاب آغازهاست! آغاز عالم هستی ؛ آغاز حیات گیاهان و جانوران؛ و آغاز حیات انسان. اما سرآغاز بسیاری دیگر از امور را نیز در این کتاب می یابیم: سرآغاز پیوندهای خانوادگی؛ گناه عالم گیر؛ قتل و جنایت؛ صنعت؛ هنر؛ قومها و ملتها؛ و در نهایت سرآغاز قوم اسرائیل. کتاب پیدایش یکی از بحث انگیزترین کتابها است. علت آن است که این کتاب به شرح رویدادهایی میپردازد که در فراسوی تاریخ مدون بشر قرار دارند. پیدایش می کوشد با زبانی خاص و موجز و به دور از خرافه؛ چگونگی پدیدآیی عالم هستی را به دست خالق آن شرح دهد. همچنین با زبانی پر رمز و راز به شرح ورود نافرمانی و عصیان به زندگی بشر می پردازد. به هنگام مطالعه این کتاب باید نکته بسیار مهمی را در نظر داشت : هدف نویسنده آن است که شرح دهد قوم اسرائیل چگونه و از کجا پدید آمده است. برای این منظور؛ ما را به عالم هستی می برد و تاریخ پیدایش قوم اسرائیل را تا نخستین انسان پی میگیرد. یازده باب نخست کتاب به دوره ای از تاریخ بشر میپردازد که در ورای دانش ماست. در آن شاهد وقایعی هستیم نظیر پیدایش عالم هستی؛ انسان نخستین؛ سقوط بشر؛ فرزندان آدم و حوا؛ شرارت عالم گیر؛ و نابودی نسل بشر به جز خانواده نوح و بنای برج بابل. از باب دوازدهم وارد دوره ای میشویم که در محدوده شواهد و قراین تاریخی قرار دارد. در این قسمت به رویدادها و چهره هایی برمیخوریم که تا حدی میتوان سایه های آنها را در باستان شناسی دنبال کرد. این چهره ها همانا پاتریارخها یا نیاکان اولیه قوم اسرائیل هستند؛ یعنی ابراهیم؛ اسحاق و یعقوب. کتای در جایی پایان میابد که نطفه قوم اسرائیل بسته شده و دوازده پسر اسرائیل ( یعقوب) در مصر به سر می برند. کتاب پیدایش نه تنها نخستین کتاب کتاب مقدس است؛ بلکه نخستین کتاب از کتابهای پنجگانه موسی است که به تورات معروف است.

معرفی کتاب خروج

معرفی کتاب خروج

کتاب خروج دوّمین کتاب تورات موسی، چنانکه از نامش پیدا است، به شرح خروج قوم اسرائیل از سرزمین مصر می‌پردازد. ماجراهای این کتاب و نیز سه کتاب بعدی تورات موسی (یعنی لاویان، اعداد، و تثنیه) به دوره‌ای مربوط می‌شود که قوم اسرائیل در بیابان به سر می‌برند و آهسته به سوی ارض موعود، یعنی سرزمین کنعان پیش می‌روند.تعیین تاریخ دقیق خروج بنی‌اسرائیل از مصر بر اساس مندرجات کتاب خروج، مقدور نیست. دانشمندان این رویداد را بین سده‌های پانزدهم تا سیزدهم قبل از میلاد تاریخ‌گذاری می‌کنند. اما مهمتر از تاریخ این رویداد، آن است که خداوند به بازوی افراشته، قوم خود را از سرزمین بندگی به سرزمین آزادی رهبری می‌کند.بنی‌اسرائیل پس از تحمل رنجِ بندگی و خروج پیروزمندانه از مصر (بابهای ۱ تا ۱۵)، سفر طولانی خود را در بیابان آغاز می‌کنند و به پای کوه سینا می‌آیند (بابهای ۱۶ تا ۱۹). در پای این کوه است که خداوند شریعت خود را به ایشان ارزانی می‌دارد (بابهای ۲۰ تا ۴۰). در این بابها، ظرایف و دقایق شریعت و نحوۀ ساختن خیمۀ ملاقات و اسباب و آلات مقدس و آیینی، به شکلی مبسوط شرح داده شده است.در لابلای این تفصیلهای آیینی، شاهد رویدادهایی نظیر ملاقات موسی و مشایخ قوم با خدا (باب ۲۴)، طغیان قوم اسرائیل در غیاب موسی و ساختن گوسالۀ طلایی (باب ۳۲)، و ملاقات رو در روی موسی با خدا هستیم (باب ۳۳).

تقسیم‌بندی کلّی

۱- بندگی قوم اسرائیل در مصر (بابهای ۱ و ۲)

۲- فرستاده شدن موسی (بابهای ۳ و ۴)

۳- نزول بلاها (بابهای ۵ تا ۱۱)

۴- پِسَخ و خروج از مصر (۱۲‏:۱ تا ۱۵‏:۲۱)

۵- اسرائیل در راه کوه سینا (۱۵‏:۲۲ تا ۱۸‏:۲۷)

۶- عهد کوه سینا (بابهای ۱۹ تا ۲۴)

۷- دستورالعمل ساختن خیمۀ ملاقات (بابهای ۲۵ تا ۳۱)

۸- پرستش گوسالۀ طلائی (بابهای ۳۲ تا ۳۴)

۹- ساختن و وقف خیمۀ ملاقات (بابهای ۳۵ تا ۴۰)